نشونی

مردم زیادند و پر توقع؛ و خدا یکی است و سریع الرضا، پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.

نشونی

مردم زیادند و پر توقع؛ و خدا یکی است و سریع الرضا، پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.

این گونه باید مطیع والدین بود ...



 آیت الله قوچانی نقل می کنند: «همان موقع که آقای بهجت در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس هستند، عده ای که مطالب عرفانی را قبول نداشتند نامه ای برای پدر آقای بهجت می فرستند و در مورد ایشان بدگویی می کنند و می گویند ممکن است فرزندت از درس و بحث، خارج شود. پدر بزرگوار ایشان نامه ای برای آقای بهجت می نویسد که من راضی نیستم جز واجبات عمل دیگری را انجام دهی، حتی راضی نیستم نماز شب بخوانی.»

 آقای بهجت می فرماید: «وقتی نامه ی پدرم به دستم رسید، خدمت آقای قاضی (ره) رسیدم و نامه را به ایشان نشان دادم، ایشان فرمودند: شما مقلد چه کسی هستید؟ گفتم: من مقلّد آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی (ره) هستم. ایشان فرمودند: باید بروی از مرجع تقلیدتان بپرسید. من نزد آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی (ره) رفتم و از ایشان کسب تکلیف کردم، ایشان فرمودند: باید حرف پدرت را اطاعت کنی.»

 از آن موقع به بعد آقای بهجت چیزی نمی گویند و در سکوت مطلق فرو می روند و حتی برای خرید، از خادم مدرسه تقاضا می کنند تا این کار را برای ایشان انجام دهد؛ چرا که سخن گفتن از واجبات نیست و کار مباحی می باشد. ایشان گاهی اوقات اجناس مورد نیاز خود را روی کاغذ می نوشتند و به مغازه دار می دادند. ایشان خیلی کم در کوچه و خیابان رفت و آمد می کردند و تمام این کارها به خاطر این بود که می خواستند از یک دستور پدرشان اطاعت کنند. اما خداوند راه را کوتاه می کند چون برای خدا حرف پدر را اطاعت می کند.

 دیگر بزرگان نیز نقل می کنند که: «آقای بهجت، بهجت نشد مگر این که عبا را سر می کشیدند و به درس می رفتند و بر می گشتند تا مبادا با کسی برخورد کنند و حرف بزنند؛ چون دستور پدرش این بود.»


منبع: کتاب پرده نشین


ترک گناه


یکـی از عـزیـزان اهـل علم محضـر حضرت آیت الله بهـجت می رسد و عرض می کند: « آقـا! آیا می شود خودمان به دستوراتی که از بزرگـان رسیده و در کتـاب ها نوشته اند عمل کنیم، مثل کتاب « حسـن دل » که راجع به دستورات و سیر و سلوک مرحوم آیت الله بیـد آبادی است. »

آیا واقعاً می شود کتـاب هایی را که حـاوی دستورالعمل های بـزرگان است بخوانیـم و استفـاده کـنیم؟

آقـا جواب دادند: « مرحوم بیـد آبـادی و بزرگان دیگر برای اسلام بسیار زحمت کشیده اند؛ ولی هـر کدام از راه خاصـی افـراد را به سوی خـدا می بردند، ولی من راهـم این است که دستورالعمل فـقط در یک چیز جمع شده و در یک کلمه ی خیلی کوچک، و آن ترک گنـاه است، تمام دستورات بعداً خودشان می آیند. »


                منبع: کتاب پرده نشین        

26 سـال تـمـریـن سـکـوت



آیـت الله سیـد مـحمد حسینـی همدانی صـاحب تفـسیر « انـوار درخشـان » مـی فرمود: « در مدرسه قـوام حجـره داشتم، مطلع شدم مرحوم آقـای قـاضی تبریزی در گـوشه تنـگ مدرسه حجره کـوچکی اختیار کرده و من از این کار تعجب کردم، بعد معلوم شد ایشان به علت تنـگ بودن منزلـشان و نیز کـثرت عیـال و اولاد، فراغت بال برای تهجـد و عبـادت و خـلوت نداشتند؛ در طول دوران تحصیل در مدرسه قـوام، شبـی را ندیدم که مرحوم قاضـی به آرامـش و خـواب و استراحت بگذارند و شبی را بدون ناله و گریه به سر بیاورد. در این مدت نزدیکـی با مرحوم قاضـی، حالات و جریاناتی از ایشان می دیـدم که در عمـرم جز در مرحـوم نائینـی و اصفهـانی، در شخص دیگری ندیده بـودم. او را چنین یافتـم که در تمـام رفتار و اخلاق اجتماعی و خـانوادگی و تحصیلی خود غیر از همه کسانی بود که من از نزدیک در درس آنهـا و یا در کنار آنـان تحـصیل می کردم. مخصوصاً او را دائـم السکـوت و الصـمت می یافـتـم. احیانـاً از دادن پاسـخ نیز طـفره می رفت و گـاهی احسـاس می کردم که بـرای او پـاسخ دادن بسیـار سخت است تـا اینکه تصادفـاً به نکته ای بـرخوردم که بـسیار توجـه مـرا جلب کرد و آن هـم این بود که داخل دهـان مرحوم قـاضی کبـود رنگ بود، از استاد پرسیدم علت چیست؟

ایشان مدت ها پـاسخم نـداد بعدها که خیـلی اصـرار کردم و عـرض کردم که به جـهت تعلیـم مـی پرسم و قـصد دیگری نـدارم، باز به من چیزی نـفرمـود تا اینکه روزی در جلـسه خلوتـی فرمودند: آقـا سید محـمد! بـرای طی مسیر طولانـی سیـر وسلـوک، سختی هـای فراوانی را بـاید تحمـل کرد و از مطالب زیـادی نیز باید گـذشت؛ آقـا سید محمـد! من در آغـاز این راه در دوران جـوانی برای این که جلـوی افـسار گسیختـگی زبـانم را بـگیرم و تـوانائی بـازداری آن را داشته باشم 26 سال ریـگ در دهان گـذارده بودم که از صحـبت و سخن فرسـایی خودداری کنـم، این ها اثـرات آن دوران است

تواضع را بیاموزیم ...



مـرحـوم آیـت الله مـیـانـجی (ره) مـی فـرمـاید: آمـدنـد و بـه علامـه طبـاطبـایی گـفتـنـد: « فـلان کـس در مـورد شمـا بـد گـویی کـرده اسـت. » عـلامـه فـرمـودنـد»: مـن که رسـوای جهـان هستـم، عیـب هـایـم که یکـی، دو تـا نـیـست، خُـب ایـن هـم روی آن هـا « .

اخـلاق ایـشان ایـن گـونـه نبـود کـه از خـودشـان دفـاع کننـد. ایـشان آن قـدر تـواضـع داشتـنـد کـه گـاه تـصـور می شد ایشـان سـواد نـدارنـد.



منبع: کتاب کیش مهر

نیست جز تقوی در این ره توشه ای

نیست جز تقوی در این ره توشه ای
نـان و حـلـوا را بـنـه در گـوشـه ای





حـضـرت علـی بـن الـحسیـن (ع) فـرمـودنـد: اگـر آدمـی یـک اربعیـن بـه ریـاضت بـپـردازد، امـا یـک نمـاز صبـح از او قضـا شود؛ نتـیـجـه ی آن اربـعیـن هبـاًء منثـوراً خـواهـد گردید.

حـاج شیـخ حسنـعلـی نـخـودکـی اصفهـانـی خطاب به فـرزنـدشـان: « بـدان کـه در تمـام عمـر خـود، تنـهـا یـک روز، نمـاز صبـحـم قضـا شـد. پسـر بـچـه ای داشتـم، شب آن روز از دست رفـت . سحـرگـاه مـرا گـفتند کـه ایـن رنـج فقـدان را بـه علت فـوت نمـاز صبـح، مستحـق شـده ای. اینـک اگـر شبـی تهجّـدم تـرک گـردد، صبـح آن شب انتـظار بـلایـی را می کشم. »    

منبع: کتاب نشان از بی نشان ها

راه عشق

مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانی

کـو بـاشد و من بـاشـم و اغیـار نبـاشـد



حجت الاسلام علی بهجت :

« چند سال پیش کلید باغی را در مشهد در اختیار خانواده ی ما گذاشتند تا آقا به باغ بیاید، ایشان فرمودند: باغ ؟ گفتم : بله. شعری را خواندن که مضمونش داستان عاشقی بود که سوار شترش شده بود تا شتر او را به مشوقش برساند، اما شب ها روی شتر خوابش می برد و صبح که بیدار می شد می دید شتر به هوای بچه اش سر جای اولش برگشته:


هوی ناقتی خلفی و قدامی الهوی

و انــّــی و ایــّــاهـا لـمـخـتــَـلـفــان


یعنی شتر من می خواهد پیش بچه ی خودش و معشوقش برگردد، من هم می خواهم پیش معشوقم بروم و این دو مقصد است که 180 درجه با هم فاصله دارد. بعد برای خانواده این شعر را معنی کردم همه اشکشان جاری شد ه عجب ! آقا این را به سهولت میخواست بیان کند که آرزوی من کجاست و تو مرا کجا میخوانی؟ می گویی برویم در باغ بگردیم! »



منبع: کتاب العبد

بسم الله


بـه نـام کـردگـار هـفت افـلاک
که پیدا کرد آدم از کفی خاک



مطالب اولیه م تو این وب کپیه از وب اصلیم.

امیدوارم نوشته هام براتون مفید باشه

+ التماس دعا