نشونی

مردم زیادند و پر توقع؛ و خدا یکی است و سریع الرضا، پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.

نشونی

مردم زیادند و پر توقع؛ و خدا یکی است و سریع الرضا، پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تسخیر نفس



یک صبح جمعه ای جناب آیت الله لنگرودی، که در مسجد سلماسی نماز می خواندند، خدمت آیت الله بهجت عرض کردند: آقا تسخیر جن چه حکمی دارد؟

ایشان مقداری سکوت کردند و بعد فرمودندتسخیر نفس لازم است.

خیلی زیبا و کامل، هم وارد آن قضیه نشدند که اصلا دأبشان نبود و هم این سید بزرگوار را از جواب محروم نکردند.

 

منبع: کتاب العبد


زیاد سخت نیست ..

گاهی فکر می کنی برای رسیدن به آن مقاصد اعلا باید به فکر اعمال آن چنانی بود، در صورتی که وقتی در سیره ی بزرگان دقیق می شوی، می بینی آن ها با رعایت همین کارهای کوچک به آن مقاصد بزرگ رسیده اند.



 »فردی بودکه خودش نور داشت و مثلاً جایی که می خواست برود آدرس نمی گرفت و با نوری که داشت آن را پیدا می کرد. یک بار خدمت آقای انصاری رسید و خیلی گریه کرد، می گفت: من چه کار کنم مثل شما آدم شوم؟ ایشان فرمودند: برو جلوی زبانت را بگیر. »

و یک حکایت دیگر:

« یک بار شخصی به نام عاشق زین العابدین خدمت آقای انصاری رسید و دستور خواست، آقا فرمودند برو روزه بگیر. آدم خیلی ساده ای هم بود. گفت: نمی توانم، آخر گرسنه ام می شود. یعنی ، سلوکش در همین نخوردن بود، چون خیلی به خوراک حریص بود و برای همین نتوانست دستور العمل آقا را انجام بدهد.« 

آری برای ما هم چه بسا همین امور پیش پا افتاده و ساده است که غل و زنجیر وجودمان شده و دست و پایمان را بند زمین کرده و الا راه آسمان برای پیمودن است.

 

منبع : کتاب سوخته


پرهیز از اهل قیل و قال


او بیشتر دوست داشت در حال خودش باشد. اهل بحث نبود و از آن دوری می کرد.


آقای اسلامیه می گوید :

« یک بار عده ای از تهران آمده بودند همدان خدمت آقا. آنها نشستند و شروع کردند به بحث کردن و یکی از آقایان گفت: الان آقا می آیند و جواب را از خودشان می گیریم. آقای انصاری تشریف آوردند و دو زانو نشستند سر جای خودشان و در همان حالت سکوت مخصوص خود بودند. یکی از آقایان گفت: آقا این بحث مطرح بود و ما می خواستیم جوابش را از شما بشنویم، در همان حال ایشان فرمودند: من حال بحث ندارم   « .
یعنی بعضی ها هستند که کارشان فقط بحث کردن است و اهل راه رفتن نیستند .شاید اومی خواست با سکوتش بالاترین جواب ها را بدهد که:


سر غیب آن را سزد آموختن
کـو ز گفتن لب تواند دوختـن
درخور دریا نشد جـز فهم آب
فهم کن والله اعلم بالصـواب


منبع : کتاب سوخته