نشونی

مردم زیادند و پر توقع؛ و خدا یکی است و سریع الرضا، پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.

نشونی

مردم زیادند و پر توقع؛ و خدا یکی است و سریع الرضا، پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیدعلی قاضی» ثبت شده است

26 سـال تـمـریـن سـکـوت



آیـت الله سیـد مـحمد حسینـی همدانی صـاحب تفـسیر « انـوار درخشـان » مـی فرمود: « در مدرسه قـوام حجـره داشتم، مطلع شدم مرحوم آقـای قـاضی تبریزی در گـوشه تنـگ مدرسه حجره کـوچکی اختیار کرده و من از این کار تعجب کردم، بعد معلوم شد ایشان به علت تنـگ بودن منزلـشان و نیز کـثرت عیـال و اولاد، فراغت بال برای تهجـد و عبـادت و خـلوت نداشتند؛ در طول دوران تحصیل در مدرسه قـوام، شبـی را ندیدم که مرحوم قاضـی به آرامـش و خـواب و استراحت بگذارند و شبی را بدون ناله و گریه به سر بیاورد. در این مدت نزدیکـی با مرحوم قاضـی، حالات و جریاناتی از ایشان می دیـدم که در عمـرم جز در مرحـوم نائینـی و اصفهـانی، در شخص دیگری ندیده بـودم. او را چنین یافتـم که در تمـام رفتار و اخلاق اجتماعی و خـانوادگی و تحصیلی خود غیر از همه کسانی بود که من از نزدیک در درس آنهـا و یا در کنار آنـان تحـصیل می کردم. مخصوصاً او را دائـم السکـوت و الصـمت می یافـتـم. احیانـاً از دادن پاسـخ نیز طـفره می رفت و گـاهی احسـاس می کردم که بـرای او پـاسخ دادن بسیـار سخت است تـا اینکه تصادفـاً به نکته ای بـرخوردم که بـسیار توجـه مـرا جلب کرد و آن هـم این بود که داخل دهـان مرحوم قـاضی کبـود رنگ بود، از استاد پرسیدم علت چیست؟

ایشان مدت ها پـاسخم نـداد بعدها که خیـلی اصـرار کردم و عـرض کردم که به جـهت تعلیـم مـی پرسم و قـصد دیگری نـدارم، باز به من چیزی نـفرمـود تا اینکه روزی در جلـسه خلوتـی فرمودند: آقـا سید محـمد! بـرای طی مسیر طولانـی سیـر وسلـوک، سختی هـای فراوانی را بـاید تحمـل کرد و از مطالب زیـادی نیز باید گـذشت؛ آقـا سید محمـد! من در آغـاز این راه در دوران جـوانی برای این که جلـوی افـسار گسیختـگی زبـانم را بـگیرم و تـوانائی بـازداری آن را داشته باشم 26 سال ریـگ در دهان گـذارده بودم که از صحـبت و سخن فرسـایی خودداری کنـم، این ها اثـرات آن دوران است