مـرحـوم آیـت الله مـیـانـجی
(ره) مـی فـرمـاید: آمـدنـد و بـه علامـه طبـاطبـایی گـفتـنـد: « فـلان کـس در
مـورد شمـا بـد گـویی کـرده اسـت. » عـلامـه فـرمـودنـد»: مـن که رسـوای جهـان هستـم،
عیـب هـایـم که یکـی، دو تـا نـیـست، خُـب ایـن هـم روی آن هـا « .
اخـلاق ایـشان ایـن گـونـه نبـود کـه از خـودشـان دفـاع
کننـد. ایـشان آن قـدر تـواضـع داشتـنـد کـه گـاه تـصـور می شد ایشـان
سـواد نـدارنـد.
حـضـرت علـی بـن الـحسیـن (ع)
فـرمـودنـد: اگـر آدمـی یـک اربعیـن بـه ریـاضت بـپـردازد، امـا یـک نمـاز صبـح از
او قضـا شود؛ نتـیـجـه ی آن اربـعیـن هبـاًء منثـوراً خـواهـد گردید.
حـاج شیـخ
حسنـعلـی نـخـودکـی اصفهـانـی خطاب به فـرزنـدشـان: « بـدان کـه در تمـام عمـر
خـود، تنـهـا یـک روز، نمـاز صبـحـم قضـا شـد. پسـر بـچـه ای داشتـم، شب آن
روز از دست رفـت . سحـرگـاه مـرا گـفتند کـه ایـن رنـج
فقـدان را بـه علت فـوت نمـاز صبـح، مستحـق شـده ای. اینـک اگـر شبـی تهجّـدم تـرک
گـردد، صبـح آن شب انتـظار بـلایـی را می کشم. »
منبع: کتاب نشان از بی نشان ها
مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کـو بـاشد و من بـاشـم و اغیـار نبـاشـد
حجت الاسلام علی بهجت :
« چند سال پیش کلید باغی را در مشهد در اختیار خانواده ی ما گذاشتند تا آقا به باغ بیاید، ایشان فرمودند: باغ ؟ گفتم : بله. شعری را خواندن که مضمونش داستان عاشقی بود که سوار شترش شده بود تا شتر او را به مشوقش برساند، اما شب ها روی شتر خوابش می برد و صبح که بیدار می شد می دید شتر به هوای بچه اش سر جای اولش برگشته:
هوی ناقتی خلفی و قدامی الهوی
و انــّــی و ایــّــاهـا لـمـخـتــَـلـفــان
یعنی شتر من می خواهد پیش بچه ی خودش و معشوقش برگردد، من هم می خواهم پیش معشوقم بروم و این دو مقصد است که 180 درجه با هم فاصله دارد. بعد برای خانواده این شعر را معنی کردم همه اشکشان جاری شد ه عجب ! آقا این را به سهولت میخواست بیان کند که آرزوی من کجاست و تو مرا کجا میخوانی؟ می گویی برویم در باغ بگردیم! »